صاحبدلی به مدرســـــه آمد زخــانقا
بشکست جمله صحبت اهل طریق را
گفتم میان عابد و عالم چه فـــرق بود
تا اختیار کردی ازآن ایــــن فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر می برد زموج
این جهد می کند که رهـاند غریق را
یکی مردی برون جست از دل مرگ.
جهان را آشنا با زندگی کرد.
ندا در داد کای اجزای این خاک.
نشاید بندگان را بندگی کرد.